چــــادر خاکی

به عشق چادر خاکی مادر پهلو شکسته ام ....

چــــادر خاکی

به عشق چادر خاکی مادر پهلو شکسته ام ....

چــــادر خاکی

بس که آن لبخند سحر دلفریبی ساخته است
آدمی مثل من از دنیا به سیبی ساخته است
.
خاکیان بالاتر از افلاکیان می ایستند
عشق از آدم چه موجود غریبی ساخته است

"به یاد شهید محسن حاج رضایی"


در اینستاگرام همراه شما هستم:kaniz.madar

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۳۶ مطلب با موضوع «حرف دلم :: درد ودل» ثبت شده است

بسم الله...

نمیدانم از کی بود کجا بود؟

ولی من عاشق شدم...

عاشق همون کسی که عصرهای پنجشنبه سرش خیلی شلوغه..

حالا شاهد بر این احوال دل من هست...

شاهد این ذره ذره آب شدن من هست..

حاج محسن یه قلب مگه چقدر توان داره یهو دیدی وایستاد برای همیشه...

حاج محسن توکه خودت همه کاره بودی همه ی کاره هستی!

تو که خودت همه چیزا دیدی؟!!ندیدی؟؟

پس چــــــــــرا باهام اینجوری کردی؟؟؟

زمین خوردنم دیدن داشت؟؟

یه عمر که زمین خوردتم...یه عمر بیچاره اتم...پس چرا؟؟

حاج محسن دل شکوندن که تو مرامت نیست بخاطر همین هنوز امید دارم...

حاج محسن میبینی بغضای این دوروزه ی منا؟؟دیدی حال دیروزمو؟؟؟

آخ حاج محسن بی خبری داره بیچاره ام میکنه توکمکم کن یخورده حالم بهتر بشه...

دردم از اینه که تنهام کسی جز خودت از حال دلم خبر نداره...

خودت گفتی برو تو این مسیر کمکم میکنی.حالا بیخیالم شدی؟

آخه کی را دارم غیر از تو؟؟؟

میدونی حالم چجوریه؟؟؟؟

مثل یه بچه که تو شلوغی هیاهوی حرم امام رضا دست مامانشو ول میکنه گم میشه

ولی نگاش همش به گنبد طلاست با خودش میگه تو خونه ی امام مهربون کسی گم نمیشه

مامانش با همه ی دل نگرانیش میگه آقا بچه ام سپردم به تو خودت کمک کن...

حالم مثل اون بچه هست هیچی از آدمای اطرافشو نمیبنه...فقط هواسش به گنبد طلاست...

منم فقط هواسم به حاج محسن... فقط نگاهم امیدم به خود حاج محسن...

نگاه کن به چشم های بارونی من...کمکم کن...

والسلام.

برای کسی که خودش میداند کیست:یادم نمیرود که گفتی :{تو که هستی حس میکنم کل دنیا هم مخالفم باشن تو موافقم باشی کافی است} اگر دلت آنتن میدهد وصدایم را میشنوی
این روزها شدید موافق این حرفت هستم....

 

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

در این غوغای شهر،وقتی دلت میگیرد...وقتی دلت سیر میشود..

از همه ی دنیا..وقتی تمام شهر غریبه میشوند و تو را نمی فهمند...

گریه هایت را نمی بینند...فریاد هایت را نمی شوند...

از گفتن،از رفتن،ازشهید و از شهادت...

وقتی دلت لک میزند برای روبه روی ضریح امام حسین علیه السلام

دلت لک میزند برای ایوان نجف،

برای کف العباس علیه السلام، قتلگاه و تل زینبیه...

لک میزند برای غروب شلمچه و طلائیه و فکه......

برای "جزیره ی مجنونی" که نرفتی ولی...

این زمان است که دلت دیوانه وار جایی میخواهد که بوی این ها را بدهد...تا آرامت کند...از هیاهوها و خستگی ها و دلتنگی ها... تنها جایی که می تواند تو را وصل کند،"شهگلزارــــــدا" شهرت است و درد و دل با شهید خودت...

آن جا آخر دنیــــــاست...

  • کنیز حضرت مادر سلام الله
دلمان برایتان تنگ شده است آقا...

کودک که بودیم روز جمعه را روز ظهورتان می خواندند آقا....!حال بزرگ شده ایم و جوان،و
باز هم روز جمعه را روز ظهورتان می خوانند آقا...!نکند پیر شویم و باز هم روز جمعه را روز
ظهورتان بخوانند آقا...؟نکند تن به سردی خاک بسپاریم و باز هم روز جمعه را روز ظهورتان بخوانند آقا؟

ما جوانیم و آرزوها داریم...یکی از آرزو هایمان ظهور شماست آقا..می دانم که عاشق کم دارید آقا...!همه دوستتان داریم اما ازعشق خبری نیست آقا عاشق بودیم ظهور میکردید آقا...!
می دانم که اگر ۳۱۳عاشق محیا بود ظهور می کردید آقا...!می دانم

همه در هیاهوی شهر و زندگی روزمره حل شده ایم آقا...طعم گس عشق های دروغین زمینی بد جوری در زیر زبانمان مزه کرده است آقا...!صبح جمعه را در غفلت نیمه
شبها می خوابیم و خبری ازندبه نیست آقا...نماز شب شده است آرزوی محال برایمان
آقا...صبر هایمان کم شده است آقا...آنقدر حواسهایمان در گرانی گوشت و مرغ و ارز و طلا
پرت شده است که چهار رکعتمان سه رکعت می شود آقا..نماز های احتیاط مان زیاد شده
است آقا !!!!!

هر وقت که به خیابانها می روم دلم می شکند آقا...دختران وپسران شیعه را می بینم
آقا...ودلم سخت می شکند آقا...بی حجابی می بینم ،دوستی های حرام رامی بینم و
دلم سخت می شکند آقا...!


نمی خواهم آزرده خاطرتان کنم ...!اما چه کنم که یاوری جز شما ندارم آقا...دلم پر است
آقا...خیلی هم پر است...

عصر های جمعه که میشوند تازه یادمان می افتد آن روز جمعه بوده است...وباز می گوییم

آقا نیامد...مولا نیامد...و سوگواره می خوانیم که چرا نیامدید آقا...سوگواره ای خالی از
عشق...سو گواره ای که خودمان هم شک می کنیم به رو راستی اش آقا...!

با خودم می گویم اگر آقا بیاید و جمعه روزی در خانه مان را بکوبد ،چقدر آماده آمدنش
هستیم؟چقدر از خودمان مطمئن هستیم؟تا چه حد به روراستی مان مطمئن هستیم؟به
نانی که در سفره مان هست چقدر مطمئن هستیم؟به سی دی ها و فیلم هایمان چقدر
مطمئن هستیم؟از پولهایمان چقدر مطمئن هستیم؟اصلا آیا مطمئن به چیزی هستیم؟

آری آقا... نمیدانم مطمئن هستیم یا نه!!!اما قول می دهیم مطمئن شویم
آقا...و برای ظهورتان منتطر واقعی شویم آقا.
مولای ما و آقای ما....دعا کن برای ما...

دل نوشت:مهدی جان موکول میکنم گله ی هجر را به بعد,این روزها حال مادرتان روبه راه نیست...
  • کنیز حضرت مادر سلام الله

شهدا! ما الان توی خط مقدمیم، نه خط مقدمی که شما بودین؛ خط مقدمی که دور تا دورش رو سنگرای دشمن محاصره کرده و مصیبت دو چندان این‌که بعضی از خودی‌ها هم شدن شریک دزد و رفیق قافله. شهدا! ما تسلیم شماییم. مهمات و آذوقه‌مون داره تموم می‌شه. شما بگین آتیش دشمن رو چه جوری خاموش کنیم. هر بار با یه ترفندی به خاک ما نزدیک می‌شن. درسته که همیشه تیرشون به خطا رفته.

 ولی این‌بار با دفعه‌های قبل خیلی فرق می‌کنه. این‌بار اونا از مرز نامردی گذشتن و حمله شیمیایی زدن. حمله‌ای که با وجود گذشت سال‌ها نه‌تنها موجش نخوابید، بلکه پیشرفت هم کرده و علاوه بر نسل جوون، نسل آینده رو هم در بر گرفت و خیلی‌ها هم توی این حمله شیمیایی موج تمدن اونا رو گرفت و از خود بی‌خود شدن و دیگه خودی رو از دشمن تشخیص ندادن و تا جایی پیش رفتن که شدن نفوذی‌های دشمن.
اما... اما شهدا، ما هنوز موندیم؛ بچه بسیجی‌های نسل سوم که اسلحه ایمانمون تو دستامونه و چفیه‌های وفا رو سپر دلامون کردیم تا صاعقه خیانت بهش نرسه. شهدا! ما پیشونی بندای یا زهرا(س) و یا مهدی(عج) رو محکم بستیم به قلبامون که دست هیچ خیانتکاری نتونه گرهش رو باز کنه. پوتین‌های استقامت‌مون رو پوشیدیم و راهی جبهه‌های حق علیه باطل شدیم و شعارمونو «شهادت، عاقبت پیروزی» قرار دادیم تا به جایگاه حقیقی‌مون برسیم:

« أَنّ اْلأَرْضَ یَرِثُها عِبادِیَ الصّالِحُونَ» انبیا، آیه 105.



  • کنیز حضرت مادر سلام الله

دلم گریه میخواهد...آن هم بلند بلند....

دلم بیخود بیجهت گرفته است...

دلم انگار بغض داره...دلم مثل شب علی اکبر آرامش نداره...دلم شور میزند...

دلم روضه میخواهد...از نوع یاد یارانی اش...

ارباب لیاقت خودم را فهمیدم...

اما...

هرکی نداند تو خوب میدانی داستان من...ستون های چوبی..آقامیرزاحسین شریف را...دلتنگ روضه ام..

غصه ام از مردمی است که دنبال آجیل شب یلدا هستن...

دنبال میوه..لباس نو...دنبال دنیا...

دل عمه جان امام زمان خون است اینا...برای تازه عروسان خود یلدایی میبرن...با طعم هدیه شیرینی..

وای بر جماعت شامی...همانهایی که پای سر نیزه ابا عبدالله هله هله کردن...

فرقی نمیبنم بین ایناها وآنها...شاید خودم هم با جماعت کوفی وشامی فرقی ندارم...الله علم...

دلم تنگه کربلاست...دلم برای نماز صبح حرم ارباب تنگ است...

برای صف های طولانی تفتیش...برای همان دورکعت نماز زیر قبه...

برای ضریح کوچک حبیب...برای زیارت پایین پای ارباب...برای پسری که پایین پای پدر هست...

...فقطعوه بسیوفهم اربا اربا...

پاورقی:حالم خوب نیست...معذرت بخاطر نوشته های جسته گریخته ام...دعام کنید

  • کنیز حضرت مادر سلام الله
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • کنیز حضرت مادر سلام الله
اینجا فــــــکـــه است...
وقتی پاهات رو روی رملهای فــــــــکه میزاری...
انگاری پا رو بال فرشــته ها گذاشتی...

 

فکه یا مکه، اصلاً چه فرقی می کنه، بگو عشق آباد، سعادت آباد، مدینه ی فاضله...

فکه یعنی خاطرات سرخ فتح المبین، طریق القدس، والفجر مقدماتی.

فکه یعنی حسن باقری، مجید بقائی، علی محمودوند، یعنی بوی پیراهن یوسف و بوی عشق.

فکه یعنی سید مرتضی آوینی؛ سید شهیدان اهل قلم.

فکه یعنی داغ بر جگر لاله های سرخ تر از سرخ.

فکه یعنی از فرش تا عرش.

فکه محل نوشتن پایان نامه های فارغ التحصیلان مدرسه عشق و دانشگاه دفاع مقدس است.

فکه یعنی نمره ی بیست، پای کارنامه های بچه های بسیج.

فکه یعنی منصرف ها غیر منصرف شدن، آن هم درست شب پرواز از فرش تا عرش.

در فکه جاذبه های دروغین محلی از اعراب ندارند.

فکه باز تاب عاشورا و پس صحنه های کربلاست.

اگر خوب گوش کنی هنوز صدای عشق را می شنوی که داد می زند:

 «هل من معین یعیننی و یا هل من ناصر ینصرنی».

 من از ادراک فکه عاجزم.

 «دیر زمانی است اهل احساس های پوشالی شده ام»

 من فرسنگ ها از سیاره ی شهداء دور شده ام.

 « گاهی دلم برای خودم تنگ می شود».

 غفلت و غرور و کوه تکبر و خود بینی زیر پوستم لانه کرده و پروانه های احساسم به کلکسیون تبدیل شده است.

فکه! کمکم کن تا عادت کنم عادت نکنم.

فکه! آوینی را با همه خوبیهایش و حسن باقری را با همه ی مظلومی و درایتش ومجید بقائی را با همه ی وقارش در من زنده کن؛

شهداء! «مــن، شــمـا، مقصر ویرگول است». از شما دور شده ام من سال هاست راه را گم کرده ام از هر کسی می پرسم خانه دوست کجاست؟! نمی داند.

دستم را بگیرید.

«شهداء ! مــن - شــمـا، مقصر خط فاصله است».

فکه! آمده ام تا آشتی کنم ؛ راستی! چرا تو را با سیم خاردار پیچیده اند؟!

هنوز هم بوی باروت و خون می دهی! در تو هزار کربلا زخم است و درد.

فکه! مرا صدا بزن تا از خواب غفلت بیدار شوم.

مرا از قفس دنیا رها کن تا رها شوم از همه ی قید و بندها.

مرا ... مرا ... مرا فراموش نکن.

مـن نه تـو، تـو نه مـن، من هیچ چیزی نیستم، هر چه هستی توئی؛ تو...

 


فکه نوروز1392

 

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

من یک دختر چادریم ...

شاد و پر نشاط ، سر زنده و پرکار !

قرآن و نهج البلاغه اگر می خوانم، حافظ و سعدی هم می خوانم ...

عاشق پهلوانی های حضرت حیدر (علیه السلام) اگر هستم، یک عالمه شعر حماسی از شاهنامه هم حفظم ..

پای سجاده ام گریه اگر می کنم، خنده هایم هم تماشایی است !

من یک عالمه دوست و رفیق دارم ..

تابستان ها اگر اردوی جهادی می روم، اردوی تفریحی ام نیز هر هفته به پاست ..

ما با هم اگر دعای کمیل می رویم، پارک رفتنمان هم سرجایش هست ..

مسجد اگر پاتوق ماست، باغ و بوستان پاتوق بعدی ماست !

برای نماز صبح قرار مسجد اگر می گذاریم، هنوز خورشید نزده از مسجد تا پارک قدم می زنیم ..

دعای عهدمان را اگر می خوانیم، همانجا سفره صفا باز می کنیم و با خنده و شادی صبحانه مان می شود پارک با طعم خدا !

ما اگر چادر سر می کنیم، نقاش هم هستیم، خطمان هم خوب است، قلم هم می زنیم، تئاتر هم می رویم، سینما هم اگر فیلم خوب داشت!

کوه هم می رویم، عکس های یادگاری، فیلم های پر از خنده و شادی ..

کی گفته ما چادری ها ...

من قشنگتر از دنیای خودمان سراغ ندارم !

دنیای من و این رفیقان باخدایم، همین هایی که هر سال با هم اعتکاف می رویم، همین ها که با هم اردو هم می رویم ..

دنیای ما را ندیده کسی که به دعای کمیل رفتن ما خندیده !

کی گفته ما چادری ها ...

من قشنگتر از دنیای خودمان سراغ ندارم !

خوشبخت ندیده، هر کس ما را ندیده ..


 

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

آقاجان
با یاد تو نشسته ام، در راهی که عبور کنی، می‌خواهم در آخرین غروب زندگی برجای پای تو نماز بگذارم؛
ای غریبه همیشه آشنای من، مهدی جان! بازگرد دیگر جانی نمانده است.
جوانیمان رفت و نیامدی... الوعده الوفا...



ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻣﺮﺩﯼ ﺍﺯ ﺩﯾﺎﺭ ﺁﺷﻨﺎﯾﯽ
ﺑﺮ ﺯﺑﺎﻧﺶ ﻣﻬﺮﺑﺎﻧﯽ ﺩﺭ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ

ﺭﻭﺷﻨﺎﯾﯽ ﻣﻲ ﺩﻫﺪ ﺧﻮﺭﺷﯿﺪ ﺭﺍ ﺑﺮﻕ ﻧﮕﺎﻫﺶ
ﻣﯽ ﮔﺰﺍﺭﺩ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﺶ
 
ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﻟﻬﻲ ﺍﺳﺖ ﺭﻧﮓ ﺍﻭ ﺭﻧﮓ ﺍﻟﻬﻲ
ﻣﻲ ﺯﺩﺍﻳﺪ ﺍﺯ ﺯﻣﻴﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﻘﺶ ﺗﺒﺎﻫﻲ

ﻛﻴﺴﺖ ﺍﻭ ﮔﻨﺠﻴﻨﻪ ﻱ ﺍﺳﺮﺍﺭ ﺭﺏ ﺍﻟﻌﺎﻟﻤﻴﻦ ﺍﺳﺖ
ﻭﺍﺭﺙ ﺷﻤﺸﻴﺮ ﻣﻮﻻ‌ﻳﻢ ﺍﻣﻴﺮ ﺍﻟﻤﻮﻣﻨﻴﻦ ﺍﺳﺖ

ﻣﯽ ﺭﺳﺪ ﻣﻬﺪﯼ ﺑﻪ ﺩﺳﺘﺶ ﺗﯿﻎ ﺳﺮﺥ ﺍﻗﺘﺪﺍﺭ
ﺗﺎ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﭘﺎﺳﺨﻲ ﺑﺮ ﻧﺎﻟﻪ ﻫﺎﻱ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ

ﺗﺎ ﺑﮕﻴﺮﺩ ﺍﻧﺘﻘﺎﻡ ﺯﺧﻢ ﻫﺎﻱ ﺑﻲ ﺷﻤﺎﺭ
ﻻ‌ ﻓﺘﻲ ﺍﻻ‌ ﻋﻠﻲ ﻻ‌ ﺳﻴﻒ ﺍﻻ‌ ﺫﻭﺍﻟﻔﻘﺎﺭ


*اللهم عجل لولیک الفرج وعافیة و النصر*

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

بوی غم می آید ...

نمی دانم چرا در کوچه پس کوچه های دلم ، احساس می کنم گمشده ای داشته ام که نزدیک می شود ...

آیا بوی پیراهن یوسف من است که در فضای قلبم پیچیده ؟! 

آیا لیلی بار دیگر هوای شکستن دل مجنون را دارد ؟!

چرا هوا ، باز هوای عاشقی شده ؟!

چرا زبانم .... زبان .... دلم میخواهد بگویم .... بگویم ..... حسین

ارباب ؟!

آیا این تویی که می آیی ؟ این قافله ی توست که به نینوا می رود ؟!

آیا اصغر تو توانسته با صدای قافله ، آرام بخوابد ؟

رباب چه ذوقی می کند وقتی اصغرش می خنند ....

راستی حال عباس بن علی چگونه است ؟ عباسی که آرامش قلب خواهرت زینب است .....

هنوز هم با دیدن قد و بالای علی اکبرت یاد پیغمبر می افتی ؟

چه می گوییم .... مرا ببخشید . ... نمی دانم چرا اینها را گفتم . شاید دلم .... هوای حرم .... روضه و پرچم ... باز محرم ......

آری !!!! این بوی آشنا !!! بوی محرم ارباب است ....

دوباره پیراهن مشکی ....

دوباره هیئت و روضه .....

دوباره سینه زنی برای غربت دردانه زهرا .....

محرم سلام .... سینه زن سلام  .... ارباب سلام .... یوسف فاطمه سلام .....

  • کنیز حضرت مادر سلام الله