چــــادر خاکی

به عشق چادر خاکی مادر پهلو شکسته ام ....

چــــادر خاکی

به عشق چادر خاکی مادر پهلو شکسته ام ....

چــــادر خاکی

بس که آن لبخند سحر دلفریبی ساخته است
آدمی مثل من از دنیا به سیبی ساخته است
.
خاکیان بالاتر از افلاکیان می ایستند
عشق از آدم چه موجود غریبی ساخته است

"به یاد شهید محسن حاج رضایی"


در اینستاگرام همراه شما هستم:kaniz.madar

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

خوب نگاه کنید به چهره هایشان...

آنها که تنها به زبان نگفتند انی حرب لمن حاربکم... عاشورا را درک کردند و کوشیدند و

مصداق «الذین بذلوا مهجهم دون الحسین علیه السلام » شدند.

.

.

.

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

زن مردانگیش که بالا میزند،دنیا زیر و رو میشود میان دستان ظریفش..
تهدید نکن آقای مرد !!
خاک زنِ مسلمان را ،شخم زدن کار تو نیست...
زنان این سرزمین بذر غیرت را در وجب به وجب آن کاشته اند...
زنان این سرزمین نان شبشان را لقمه رزمنده هاشان کردن ...
تهدید نکنید ...!!
بترسید از این خاک،بترسید از این دین ،بترسید از غیرت زنان های پشت خاکریز .... .

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

اکلیل‌ها و نگین‌ها پیش‌تر ها جایشان فقط پشت پلک‌ها و لباس‌های شب و جواهرات آویزان به گوش و گردن بود.

چشمک می‌زدند که :"نگاهم کن". آن‌ها که می‌خواستند بگویند "نگاهم نکن"‌ همه چیزهایی را که برق داشتند و چشمک می‌زدند می‌پوشاندند.
حتی برق نگاه ها ی شان را.

بلندترین صدای "نگاهم نکن" مال چادرها بود. آنها مشکی بودند. ساده و بلند.
همه برق‌ها و تمام قامت را می‌پوشاندند. تمام آن چیزی که حتی اندکی احتمال می‌رفت رد نگاه ناامنی را به دنبال خودش بکشد.... 🙁حالا فریاد "نگاهم نکن" چادرها دارد کم‌رنگ‌
می‌شود.

اکلیل‌ها و نگین‌ها از زور زیادی سرریز کرده‌اند. ریخته اند روی جوراب‌ها و آستین‌ها و روسری‌ها.
روی چادرهای رنگی و (چه کسی باورش می‌شد؟!) مشکی حتی.
قدیم‌ها یک چیزهایی با چادر "جور" نبود.
دیدن ناخن‌های لاک زده زن چادری،
مثل دیدن گوشت توی شله زرد بود. کسی باورش نمی‌شد چهره‌ای که چادر قابش گرفته، نقاشی شده‌باشد.

آن وقت‌ها چادری ها زور می‌زدند که چادری باشند.
زور می‌زدند که شیوه نگاه و راه رفتن‌شان با صدای چادرشان هماهنگ باشد.
اگر چادر می‌گفت "نگاهم نکن" نگاه و رفتار و کلام و قدم همه همراهی‌اش می‌کردند. .
حالا چادری‌ها زور می‌زنند شبیه چادری‌ها نباشند.
چادرها در کنار لاک و آرایش و بعضأ موهای به عمد بیرون آمده بلاتکلیف شده‌اند. دیگر خودشان هم نمی‌دانند حرف حساب‌شان چیست؟ 😐ما گیج شده ایم.
هم از نگاه های ناامن می ترسیم,
و هم از اینکه به چشم نیاییم.
هم از نگاه های خیره،حالمان بد می شود و هم از از اینکه امل مان بدانند.
می ترسیم اگر دیده نشویم, گم شویم.
محو و غایب شویم.
از گم شدن می ترسیم,
و لاجرم چگونه بودن مان را هم گم کرده ایم و تکلیفمان با خودمان و پوشش مان و نگاه های دور و برمان معلوم نیست. « مادرمان» می دانست قرار است شبانه تشییعش کنند, آنهم مخفیانه.
توی آن تاریکی شب غیراز خانواده اش و چندتا از اصحاب درجه یک رسول الله کسی قرار نبود دنبال جنازه راه برود.
اما ناراحت بود.همه اش می گفت: "وقتی از دنیا رفتم به رسم عرب جنازه ام را روی تخته حمل نکنید. حجم بدنم معلوم می شود." مادرمان تکلیفش با خودش و پوشش اش معلوم بود.
خوشا به حالش که می دانست کجا باید به چشم بیاید ؛
آن نگاه امنی را که ناظرش بود, گم نکرد
و لاجرم هیچوقت گم نشد.

میان اینهمه تلاش برای جلوه گری,
میان برق نگاه ها و نگین ها و اکلیل ها,
دغدغه های مادرمان دارد بین مان غایب می شود...
نگذاریم...
بیا من وتو نگذاریم

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

دل م❤️ن •••

بند همین💟 چــــادُر 💟مشکی شد بس •••

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

واژه در واژه از دل میدان

غزلی را سپید آوردند

باز هم از مدافعان حرم

یک جوان شهید آوردند

یک جوان با هزار شور و شعور

روز آخر ولی «زهیر» شده

زیر تابوت، مادرش می‌گفت:

پسرم عاقبت به خیر شده…

مثل ابر بهار می‌بارید

غربت ماه در دل شب را

پسر با تعصبم می‌گفت :

نکند قبر عمه زینب را…

عاقبت طاقتش تمام شد و

دل به دریا زد و فدایی شد

پسر کربلا نرفته‌ی من

سوریه رفت و کربلایی شد

شهید والا مقام محمد براتی

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

روزنامه های زنجیره ای کوفه

درشت تیتر زدند

اگر می خواهید

چرخ اقتصادتان بچرخد

باید شمشیرهایتان

علیه حسین

بچرخد!

کوفیان برای اقتصادی بهتر

به لشگر پسر زیاد پیوستند

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

ما معذرت می خواهیم...

ما نسل به نسل و جد اندر جد که نصف اجدادمان در آن قحطی معروف انگلیسی از شدت گرسنگی مردند

و حتی ملخی هم برای خوردن پیدا نکردند تا بشویم عجم ملخ خور معذرت می خواهیم....

ما از طرف اجدادمان که بساط قلیان هایشان را جمع کردند و تاجر معروف بریتانیایی را به سمت ورشکستگی بردند معذرت می خواهیم...

ما بابت اعدام شیخ فضل الله و حتی اعدام نشدن مدرس و میرزا شیرازی و ملا علی کنی معذرت میخواهیم....

ما از طرف کیهان و وطن امروز بابت اسم رمز کودتا که صبح 28مرداد32 از بی بی سی پخش شد معذرت میخواهیم...

ما بابت تقسیم سیستان و تاسیس پاکستان و جدایی بحرین معذرت میخواهیم...

ما بابت تحریم هایی که بیمارانمان را لنگ یک بسته قرص وسط راهروهای بیمارستان نگهداشت معذرت میخواهیم...

ما از طرف آنها که امروز باتوم خوردند و دانشجویانی که وسط مرگ بر انگلیس گفتن دستگیر شدند شما را به همان دو ایرانی که موقع حمله به سفارت ایران در بریتانیا کشته شدند قسم میدهیم که ما را ببخشید...

ما تا عقربه تاریخ می چرخد و ثانیه شماری حرکت میکند معذرت میخواهیم...

ما به نمایندگی از همه بردگان و سیاه پوستانی که زیر شلاق های استعمار کمتر کار کردند و پیشرفتتان را ثانیه ای عقب انداختند معذرت میخواهیم...

ما بابت احمد متوسلیان که گفته بود تا زدن پرچم لا اله الا الله بر افق جهان حق استراحت ندارید و بابت خمینی که گفته بود تا کفر هست مبارزه هست و تا مبارزه هست ما هستیم معذرت میخواهیم...

ما از طرف فلان نیروی امنیتی بابت پسرفتمان که 62 سال قبل پیش پای نخست وزیر آمریکا سه دانشجو دانشگاه تهران را به گلوله بستند و حالا پیش پای نخست وزیر شما سه دانشجو پلی تکنیک را به باتوم بستند و دستگیر کردند معذرت میخواهیم...

سفیر بریتانیا...حالا آفتاب برای شما در جمهوری اسلامی هم غروب نمی کند...بابت تاخیر در طلوع آفتابتان معذرت میخواهیم...!

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

تو اشتباه نکرده بودی... اگر آقا را "بابا" خطاب کردی ؛ 

اگر دلت خواست همه ی بادام زمینی هایت را در 

مشت ایشان جا کنی! 

اگر به مادر تشر میزدی که "خامنه ای دات آی آر " نه!!! "حضرت آقا دات آی آر" !!! 

نه... تو اشتباه نکرده بودی و اینها را نمیتوان پای شیطنت های کودکانه ات گذاشت... 

تو اشتباه نکرده بودی .. اتفاقا خوب حواست بود !

و چقدر خوب گفتی: " خوب بابای همه است دیگه" 

حضرت آقا هم اشتباه نمیکنند! 

اتفاقا خوب حواسشان هست به الفاظی که ادا میکنند ، به القابی که میدهند 

وقتی تو را "پری" خطاب کردند ، 

میدانستند که روزی مثل حالا ، قرص ماه صورت تو داخل چادر این چنین دلربایی میکند...

 

سالروز آسمانی شدن پدرت مبارک ؛ عروسک شیرین زبان ؛ پری کوچک حضرت آقا 

شعرنوشت: 

پری تو را چه بنامم؟همین پری خوب است؟

و یا برای تو تشبیه بهتری خوب است؟

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

بیست ویکم تیر در تقویم های ما به اسم روز حجاب وعفاف ثبت شده.

نمیخوام مثل هزارتا بحث تکراری دیگه بیام بگم وای خدا وضع حجاب بد ، دیگه خسته شدیم ازاین بی بندباری ها و...چون هرچی گفتیم فایده ای نداشته. پس رو صحبتم با خانم های چادری...بی تعارف بگیم ،امربه معروف و تذکر لسانی که نمیکنیم انصافا بیایید عملی یه جوری رفتارمون باشه که اگه چهارتا خانم بد حجاب ،بی حجابم دور برمون بود بدتر دل زده نشن از حجاب،دین،اسلام.

خانم چادری عزیز!! من تو وقتی چادر داریم مسئولیم ولی کسی هم نگفته بهمون که دیگه از ما بهتر نیست تو این دنیا،اون خانمی که موهاش بیرون یا بدحجاب شاید فطرت خوبی داشته باشه ،شاید اخلاقش خیلی بهتر از من وتو چادری باشه. میتونیم باهاش دوست بشیم ،شیرینی چادرا کم کم با رفاقت با مهربونی بهش هدیه بدیم.

خیلی ازاین دخترایی که بیرون میبینیم که بد حجابن از روی لجبازی،از روی چشم روهم چشمی. باورکنید با اخلاق خوب با مهربونی میتونیم دعوتشون کنیم به داشتن حجاب برتر.

حرف زیاده ولی میدونم که وقتتون را میگیرم.

پی نوشت :منظور از خانم های چادری ،هر خانم چادری نیست!!!

خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل...

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

دلم از همه که میگیرد

"مُجیر" را باز می کنم

"سُبحانَکَ یا اللهُ،تَعالَیتَ یا رَحمنُ، اَجِرنا مِنَ النارِ یا مُجیر"

کم کم،

 معصیت هایم از ذهنم عبور می کند

اشک،اشک... دانه های مروارید اشک هایم را به نخ می کشم، 

وقتی به صد و یکی رسید نخ را گره میزنم، 

شروع می کنم:

استغفرالله ربی و اتوب علیه... اما مگر معصیت های من با یک دور تسبیح پاک می شود؟ 

تو نگاهم کردی،

 گناه کردم 

گفتی توبه کن، 

نکردم

گفته بودی

"شما را نیافریدم مگر برای عبادت"، اما من........

اما تو باز هم روزی ام را نبریدی 

خندیدم و شکر نگفتم 

سالم بودم و سجده نکردم 

اما بعد از هر قطره اشک شکایت کردم

باز نگاهم کردی و خندیدی

ناشکرتر از من نیافریدی، نه؟ "سُبحانَکَ یا سَیِّدی، یا مَولی، اَجِرنا مِنَ النارِ یا مُجیر"

ای مولای من

معصیت هایم بسیار است. 

اما تو آن بخشنده ی مهربانی! 

یا رَفیقَ مَن لا رَفیقَ لهُ

 یا حَبیبَ مَن لا حبیبَ لَهُ

جز خودت چه کسی رفیقم خواهد شد؟

 من که جز تو کسی را ندارم! 

اگر تو هم نبخشی به چه کسی پناه ببرم؟

کوله بار گناهانم بر دوشم سنگینی میکرد...

ندا آمد بر در خانه ام بیا؛

آنقدر بر در بکوب تا در به رویت وا کنم...

وقتی بر در خانه اش رسیدم...

هر چه گشتم در بسته ای ندیدم !!

هر چه بود باز بود...

گفتم :

خدایا بر کدامین در بکوبم؟؟؟؟

ندا آمد : این را گفتم که بیایی..

وگرنه من هیچوقت درهای رحمتم را؛

به روی تو نبسته بودم ... !

کوله بارم بر زمین افتاد و؛

پیشانیم بر خاک ...

"مهربان خدایم دوستت دارم"

دل نوشت :

 خــــــــــــــــــدا

ممنونتم عجب رمضان شیرینی بهم هدیه کردی

  • کنیز حضرت مادر سلام الله