چــــادر خاکی

به عشق چادر خاکی مادر پهلو شکسته ام ....

چــــادر خاکی

به عشق چادر خاکی مادر پهلو شکسته ام ....

چــــادر خاکی

بس که آن لبخند سحر دلفریبی ساخته است
آدمی مثل من از دنیا به سیبی ساخته است
.
خاکیان بالاتر از افلاکیان می ایستند
عشق از آدم چه موجود غریبی ساخته است

"به یاد شهید محسن حاج رضایی"


در اینستاگرام همراه شما هستم:kaniz.madar

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۶ مطلب با موضوع «حضرت مادر :: مادرانه» ثبت شده است

 
بانو سه ماه منتظر این دقیقه ام
مشغول کار خانه شدی، خوش سلیقه ام!
 
زهرا مرا چه قدر بدهکار می کنی!
داری برای دل خوشی ام کار می کنی؟
 
دراین سه ماه، آب شدم، امتحان شدم
با هر صدای سرفه ی تو نصفه جان شدم
 
با دیدنت، نگاه مرا سیل غم گرفت
با اولین تبسم تو، گریه ام گرفت
 
این بوی نان داغ به من جانِ تازه داد
حتی به پلک های حسن، جان تازه داد

 
زحمت نکش! هنوز سرت درد می کند
باید کمک کنم، کمرت درد می کند
 
آیینه ی پر از ترکم، احتیاط کن!
فکری به حال و روز بدِ کائنات کن
 
تا کهنه زخم بازوی تان تیر می کشد
دستاس خانه، آه نفس گیر می کشد
 
از دست تو، به آه شکایت بیاورم
نگذاشتی طبیب برایت بیاورم
 
با اینکه اهلِ صحبت بی پرده نیستم
راضی به رنج دستِ ورم کرده نیستم
 
جارونکش! که فاطمه جان درد می کشم
دارم شبیه پهلوی تان درد می کشم
 
جارو نکش! که عطر بهشت است می بری
رویِ مرا زمین نزن این روز آخری
 
باغ بدون غنچه و گل دلنواز نیست
ویرانه را به خانه تکانی نیاز نیست
 
گیرم که گرد گیری امروز هم گذشت...
فصل بهار آمد و این سوز هم گذشت...
 
آشفته خانه ی جگرم را چه می کنی!
خاکی که ریخته به سرم را چه می کنی!
 
زهرا به جای نان، غم ما را درست کن
حلوای ختم شیر خدا را درست کن
 
مبهوت و مات ماندم از این مِهر مادری!
دست شکسته جانب دستاس می بری!
 
جانِ علی بگو که تو با این همه تبت!
شانه زدی چگونه به گیسوی زینبت!
 
شُستی تن حسین و حسن با کدام دست !
آماده کرده ای تو کفن با کدام دست !
 
حرف از کفن شد و جگرت سوخت فاطمه
ازتشنگی، لبِ پسرت سوخت فاطمه
 
حرف از کفن شد و کفنت ناله زد حسین
خونابه های پیرهنت ناله زد حسین
 
 
 دل نوشت:

برای مادری گریه کن

که می خواستند

 غصب کنند

 حتی گریۀ او را

  • کنیز حضرت مادر سلام الله
دارد دل و دین می برد از شهر شمیمی /افتاده نخ چادر او دست نسیمی
               
در خانه ی زهرا همه معراج نشینند/آن جا که به جز چادر او نیست گلیمی

و ...

دل بی تاب فاطمیه هست ...

چیزی دیگه نمونده ...تا رفتن مادرمون ...

امشب دلم میخواد فـــقـــط گریه کنم ...

گریه کنم به حال خودم ...جامونده کربلای ایرانم ...خیلی سخته ...هرکی رو میبنم داره خداحافظی میگیره بره جنوب...

گریه کنم به حال مادری که این روزا تو بستر خوابیده ...

گریه کنم به حال همسری که این روزا فاطمه اش هم ازش رو میگیره ...

گریه کنم به حال پسری که این روزا مدام ماجرای کوچه جلو چشماشه ...

گریه کنم به حال دختری که مادر این روزا به سختی موهاشو شونه میکنه ...

گریه کنم به حال پسری که این روزا مادر مرتب زیر گلوش بوسه میزنه ...

مادر جان!! به خدا زود برا رفتن غریبی مولا را نگاه کن...نگاه کن اشکای حسین رو ...

مادر میدونم دلت گرفته از مردم مدینه ...از  همانهایی که یه عمر سر سجاده ات نشستی دعاشون کردی...

دیدی چطور جواب محبتت را دادن ...

مادر کم کم باید بهم اذن بدی لباس مشکی بپوشم ...شال عزا بندازم ...

مــــادر این روزهـــا دلم مثل پهلویتان شده!!میخواهم دست دلم را بگیری دعایش کنی ...آخر میگوند دعای مادر معجزه هست ...

 

دل نوشت :

زیاد بگو سلام بر "عــلــی" آخر این روزها در مدینه کسی سلامش نمیکند! غم کدام را بخورم ؟سلام ندادن مردم به علــی (ع) را یا سلام های بی جواب علــی(ع) را یا غم بی جواب ماندن سلام های اباصالح المهدی را... 

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود
زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود

چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش
انار تازه بچیند برای او در عرش

صدای پا که می آید... علی ست شاید... نه...
همیشه پشت در اما...کسی که باید... نه...

نسیمی از خم کوچه، بهار می آورد
علی برای حبیبش انار می آورد

خبر دهان به دهان شد انار را بردند
و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند

ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند
انار را همه بردند و نار آوردند

قرار بود نرنجی ز خار هم... اما...
به چادرت ننشیند غبار هم... اما...

 

گاهی روزگار چنان بر سرتاسر وجودم غم مینشاندکه دوای دردش جز روضه ی مادرم نیست ...

دلم تنگه برای روضه های مادر ...بوی فاطمیه خیلی دلمو هوایی کرده ...

به یاد فاطمیه سال گذشته زیر آسمان چوبی مسجد آقا میزراحسین :

مــــــادر با دست خسته ات کردی دعایم ...

با اشک نیمه شب دادی نجاتم ...

ای مهربان ترین مادر زلطفت سینه زن ابوالفضل حسینم....

آه مادر میروی از خانه ی ما ...آه بابا میشود تنهای تنها

دل نوشت :

خدایا امسالم برام بنویس روضه ی فاطمیه مسجد آقا میرزاحسین راخیلی دلم تنگه ...

خدایا امسال فاطمیه خیلی کار دارم با مادر ...خیلی...

اگه دستم از روضه ها کوتاه باشه بیچاره ام خداجون خودت بهم رحم کن..

خون دل نوشت:

این روزا زندگی مون شده خون دل نمیدونم چرا همش یاد این جمله شهیدرجایی میافتم که گفت:

یک نان را 35 میلیون نفری میخوریم ولی زیر بار زور نمیرویم.

اما حالا ...

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

خـــــدایا !!!!!!

از تو میخواهم چـــــــادر مـــــــــرا آن چنان با چـــــادر خاکــــــی جده ی ســــادات پیونــــــد زنی.... که اگر جـــــان از تنــــــــم رود چـــــادر از ســــــــــرم نرود ....



  • کنیز حضرت مادر سلام الله


خدایا!بازدوباره اومدم...باهمه ی گناهام راهم دادی...لیاقت نداشتم که بیام چه رسدبه اینکه قرآن راروی سربگیرم...ولی اومدم باهمه ی گناهان این یکسالم...

وتنها واسطه من مادر(س)بودمادری که بعدازرفتنش پدرراهم باخودبرد.واین روزهاکه حضرت پدر(ع)دربسترخوابیدن بیشتردردهایش"درد"کوچه هست بیشترغصه هایش مرورخاطرات پیراهن خونی وچادرخاکی هست...

مولا راحت میشودبعدازآن خداحافظی غریب اززهرایش.فرداشب بعدازمدتها روی همسرش راخواهد دید...

هرچه می نویسم مادری میشوددوباره برای بچه هایادمدینه زنده میشود...دلم میسوزدبرای زینب(س)دوباره داردطعم یتیمی رامیچشد...

دیشب تقدیر یکسالم رانوشتندوفرداشب این تقدیر راتصویب میکنن خدایا به حق اول شهیده عالم مادرپهلوشکسته  نکنددراین تقدیرنباشد رزق محرم وفاطمیه...که تمام تار پودم شده  روضه ارباب ومادربزرگوارشان...

ارباب میدانم گناهکارم ولی زنده ام باخاطرات کربلایت دوباره برایم بنویس که سخت دلتنگ حرم شماوسقاهستم...

ای خدا!به حق اول مظلوم  عالم فرج منتقم رابرسان دیگرجانمان به لب رسیده است...

دل نوشت:آقاجان ازکرمت همین بس که ازامام حسن(ع) خواستی برای قاتلت غذاببردومهمانش کند...هرچه باشم بدتر ازابن ملجم که نیستم...نگاهم کن..

  • کنیز حضرت مادر سلام الله

حجاب همان چادری بود که پشت درسوخت ولی ازسرفاطمه(س)نیفتاد...
  • کنیز حضرت مادر سلام الله