آخرین نوشته سال 92 مرور خاطرات شخصی خودمه دوست نداشتین نخونین وقتتونا نمیگیرم.
سال 92 داره ساعتای آخرشو طی میکنه...
تو سالی که گذشت...
نمیدونم چند بار دل امام زمان خون کردم !!!
آقاببخش منا به خدا اگه اون دعاهای تو قنوت شما نباشه ...بیچاره ام...بازم دعام کن ...
توسالی که گذشت برای اولین بار مرگ یکی از عزیزانم را تجربه کردم یه تجربه ی تلخ وسخت ...
رفتن پدربزرگ عزیزم خیلی سخت بود...از بدترین اتفاقات سال 92 برام بود.
تو سال 92 لحظه های شیرین و به یادماندنی زیادی داشتم...زمستانی بسیار زیبا...واندکی تلخ(شاید لازم بوده)...
تو سال 92 هدیه ای داشتم خیلی دوست داشتنی و بی نظیر از طرف حاج محسن ...
یه هدیه ای که منا هزار برابر عاشق خودش کرد ..!!!
یه اتفاق برام افتاد که شدم مرید حاج عباس ...و مجنون ...
سال 92 گلزارهایی رفتم از جنس بهشت ...!! آسمونی بود وهست ...شک ندارم!!
سال 92 بغض زیاد کردم ...
مثلا لحظه ای که وزیرکشور سابق نتیجه انتخابات را اعلام کرد...یا...لحظه رسیدن بهروز صبوری به مادرش...
یا روز تعلیق غنی سازی...
سال92 مرگـــــ برآمریــــکایی گفتم همچون حامد زمانی پرکار وانقلابی...
"چ "حاتمی کیا و نطق های بعدش هم که محشر بود ...نرفتنش هم به اختتامیه جشنواره فجر خیلی به جا بود...
راستی سبد کالا هم گرفتیم...!!!
اشتون هم که آمد میدان امام...البته اینارا فقط ما دیدیم!!!جاهایی رفت که خانم افخم هم ازش خبر نداشت چه برسد به ما !!!
حضرت آقا هم که تا دلتان بخواهد خون دل خوردن ...
و....
سال 92 برای من سالی سرنوشت ساز بود...خیلی نیاز به دعا دارم...دعا کنید برام...
آخرین دل نوشت سال92 برای دل خودم که گناهام نزاشت مسافر جنوب بشم:
فــکــه ...
حــق میدهــم به آنــها که" تــو را قتلــــگاه "میخوانند ...
حــق دارنــد ...
از همین جا از کسایی که قدم رنجه میفرمایند و سر میزنن به وبلاگم چه بزرگوارانی که منا میشناسن ...چه عزیزانی که بنده حقیر نمیشناسن...
اگر حرفی زده شد که باعث آزار شما شده من سرپا تقصیر را به بزرگی خودتون ببخشید...
انشالله سالی فاطمی و پر از خیروبرکت داشته باشید.
یازهرا سلام الله
حـــــــــــــــــــاج محـــــــــســـــــن
دست دلـــ♥ـــ گرفتــه ام را بگیــــر و با خودت ببــــر...
ببــــر بـــه آسمـــان هوایــــی که هرگــــز نگیرد...
ببـــــــر بــه اجابت انبــــــــوه دعــــــا...
گــــله دارم ازت...
اما چی بگم که مردم بر من خورده نگیرن...
یک شهر در تب تاب مراسم سالگردت هستن..اما
من نشستم کنج اتاقم با این صفحه کیبرد هی مینویسم پاک میکنم حرف دل را...
چی بگم آخه...جوابم این نبود...!!
چقدر امتحان بشم...بزار یواش بگم خسته شدم دیگه...
دلم تنگه ...
تنگه روزایی شادی که فقط من بودم تو...
تنگه دوتایی زیارت مادر خوندنمون...
تنگه برا شمع روشن کردن...
برا نشستن کنار مزارت..
برا خاکی شدن چادرم از خاک گلزار...از خاک مزارت..
تنگه برای حرف یواشکی هامون...
تنگه برا...
میبنی چقدر دلتنگی...!!!
بعد این هم سال عاشقی...اولین بار که تنهام میزاری...
خودت اگه نمیخواستی من غلط میکردم هم چین کاری کنم؟؟!!
خودت منا آوردی تو این راه...کجایی پس؟؟!!
کجایی رفیق با معرفت من؟؟!!
بحث رفاقت مونم که مال امروز دیروز نیست مال خیلی ساله...
از همون موقع که مامانم دستمو میگرفت گم نشم تو گلزار...
اصلا اگه یذره هم آبرو دارم بخاطر خود خودته...
حالا میخوای تنهام بزاری؟؟
میخوای همه بهم بخندن بگن حاج محسنم تنهات گذاشت؟؟!!
همینجوریشم ملت منتظرن مسخره کنن..
خدا وکیلی سخته کلمه تنها را بیارم بعد هر بار که تایپش میکنم میگم نه بابا حاج محسن هست کمکم میکنه...تازه اول راهم...
ولی حاجی , رفیق با مرام من ,نزار همه ی دنیای بگن حاج محسن دستتو ول کرد...
نزار بگن تو که ندیدیش براچی سنگشو به سینه میزنی...!!
از این حرفا که زیاد شنیدم...میگن دیوونه ای که مرید یه عکس یه سنگ قبر شدی؟...
خسته ام رفیق خیلی خسته ...
کمکم کن
تورا به پهلوی شکسته ی , مادر ...قسم میدم...
تورا به دوبرادر شهیدت قسم میدم...حرف حاج مهدی رو که زمین نمیزنی؟!...
تورا به دوستان خوابیده در گلزارت قسم میدم...
به اروند.. وشهدایی که هنوزم اروند هستن...قسم میدم..
گــــــــره از ایــــن کــــار مــــا بــــاز کــــن...
دل نوشت :
انی سلم لمن سالمکم...دارم سعی میکنم لااقل از بدهایی باشم که خوب ها را
دوست دارند...!
دلم تنگه مجنونی شده که اصلا ندیدم...
من که دارم زندگی خودمو میکنم...
خودش میاد سراغم...وگرنه من کجا مجنون کجا؟!
دلم مجنون میخواهد...
شایدم یه دعایی از طرفای مجنون...
شایدم خاک مجنون..
.شاید شهید گمنام...
شاید زیارت حضرت مادر...
شاید دلم تنگ حاج عباس...
ای دل آخه چقدر بی قراری...؟؟
دل نوشت: آی شهدا مقاومت از ما ....شفاعت از شما... بسم الله...
بسم الله...
نمیدانم از کی بود کجا بود؟
ولی من عاشق شدم...
عاشق همون کسی که عصرهای پنجشنبه سرش خیلی شلوغه..
حالا شاهد بر این احوال دل من هست...
شاهد این ذره ذره آب شدن من هست..
حاج محسن یه قلب مگه چقدر توان داره یهو دیدی وایستاد برای همیشه...
حاج محسن توکه خودت همه کاره بودی همه ی کاره هستی!
تو که خودت همه چیزا دیدی؟!!ندیدی؟؟
پس چــــــــــرا باهام اینجوری کردی؟؟؟
زمین خوردنم دیدن داشت؟؟
یه عمر که زمین خوردتم...یه عمر بیچاره اتم...پس چرا؟؟
حاج محسن دل شکوندن که تو مرامت نیست بخاطر همین هنوز امید دارم...
حاج محسن میبینی بغضای این دوروزه ی منا؟؟دیدی حال دیروزمو؟؟؟
آخ حاج محسن بی خبری داره بیچاره ام میکنه توکمکم کن یخورده حالم بهتر بشه...
دردم از اینه که تنهام کسی جز خودت از حال دلم خبر نداره...
خودت گفتی برو تو این مسیر کمکم میکنی.حالا بیخیالم شدی؟
آخه کی را دارم غیر از تو؟؟؟
میدونی حالم چجوریه؟؟؟؟
مثل یه بچه که تو شلوغی هیاهوی حرم امام رضا دست مامانشو ول میکنه گم میشه
ولی نگاش همش به گنبد طلاست با خودش میگه تو خونه ی امام مهربون کسی گم نمیشه
مامانش با همه ی دل نگرانیش میگه آقا بچه ام سپردم به تو خودت کمک کن...
حالم مثل اون بچه هست هیچی از آدمای اطرافشو نمیبنه...فقط هواسش به گنبد طلاست...
منم فقط هواسم به حاج محسن... فقط نگاهم امیدم به خود حاج محسن...
نگاه کن به چشم های بارونی من...کمکم کن...
والسلام.
برای کسی که خودش میداند کیست:یادم نمیرود که گفتی :{تو که هستی حس میکنم کل دنیا هم مخالفم باشن تو موافقم باشی کافی است} اگر دلت آنتن میدهد وصدایم را میشنوی
این روزها شدید موافق این حرفت هستم....