شــــهادت
شنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۳، ۰۹:۵۴ ب.ظ
دلم شهادت میخواهد ...
مُردن را که همه بلدند
من دلم از این تابوت ها میخواهد
از همین ها که بوی عشق میدهد
از همین مراسم های باشکوه...
بالای دست های عاشقان ...
حرف دلم :
نیمه شعبان هم گذشت و دل آقا بیش از پیش خون شد غصه ام واسه آقای غریبم...
اما امان از شب نیمه شعبان
امان از همین خیابونای شهر کوچیک خودمون...
امان از بی غیرتی ...
ولش کن چی بگم وقتی قرار دل آقام بشکنه ...؟؟
ولی شب نیمه شعبان عجب شبی بود زیر آسمان چوبی مسجدآقامیرزا حسین..!!
مادر همش لطف میکنه دعوتم میکنه زیر خیمه ی خودش منم قدر ندارم همش گناه میکنم ...
همه ی مراسم احیا یه طرف اون مناجات شعبانیه اش یه طرف ...
مناجات شعبانیه ای که پل بین من و حاج محسن... همین!!
خون دل نوشت:
درخواست کمک:
هفته ی پیش رو هفته ی سخت درسی هست برام. چندتا امتحان خیلی سخت پشت سر هم دارم. خیلی دعام کنید.ممنونم.
خوشبحالت که تونستی شب احیا مسجد آقامیرزاحسین بری.....
شماهم برا ما دعا کن....