ده سال دوری از مردی آسمانی...
ده سال دوری ...
حاج سیدطه نبودنت چقدر این سالها حس شد ...هرکجا که فکرش را کنی دلتنگت میشدیم ...
ده سال است که شبهای قدر دلتنگ الهی العفو گفتن هایت میشوم ...
حالا دیگر مسجدالقائم هم بنایش جدیدشده ...
اما دلم برای همان سالهایی تنگ شده است که چادر مشکی کوچکم سر میکردم ودست در دست مادرم میامدیم مسجدالقائم..
یادش به خیر بین دو نماز از طبقه ی دوم مسجد نگاهت میکردم ...سر سجاده ات نشسته بودی ذکر میگفتی ...
یاد نماز جمعه خواندن در حوزه علمیه به خیر...وخطبه خواندنت با صدای آرامت...
چقدر دلم برایت تنگ شده ...!!
الان که وصیت نامه شهدای شهرم را میخونم همشون سفارش کردن هوای حاج آقاطه را داشته باشید گوش به حرفش بدین....
خوشبحالت رفتی پیش بچه هات پیش شهدا ...رفتی و مارا تنها گذاشتی ...
بعد از رفتنت همه چیز عوض شده ...
بعد از رفتنت دیگر نمیتوانم سرم بالا بگیرم ازبس شرمنده شهدام ...
بعد از رفتنت شهرمان شد توریستی ..به احترام مسافرانش نباید فاطمیه سیاه پوش باشد ...!!
بعد از رفتنت مجتمع رز اومد کنج چهاراه استقلال ...نمیگم از درونش ...دلت میشکند...!!
از وقتی رفتی بچه حزب الهی هارو خوب مسخره میکنن ...!!
مسخره مان میکنن برای چادرمان ...برای گلزار رفتنمان ...برای مشکی پوشیدنمون برا مادر...!!
امـــــــا...
خیالت راحت ...
اگر لایق باشیم ...وایسادیم عین کوه وایسادیم پشت آرمان هایمان ....
بگذار از زمین آسمان بر سرمان ببارند ...بگذار روضه گرفتنمان را مسخره کنن...خیالی نیست ...
همه ی عشق ما گریه تو روضه هست .. همه ی زندگی مان همین چادری که از مادر به ارث بردیم...
رفیق داریم در حد شهدا ...
پاتوق داریم در حد گلزار شهدا و مزار شهدا گمنام...
حاج آقاطه عزیز عمری اگر باشد به دعای شما وشهدا ان شالله بتونیم رهرو این انقلاب باشیم...
ولی جای خالیتان خیلی شدید حس میشود ...
ومن بعضی روزها همه دلتنگی هایم رامیارم کنار مزارت و برایت درد دل میکنم ...
شادی روح بلندش صلوات
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
دل نوشتم تقدیم به خواهرای محجبه :
ﯾﮏ ﻭﻗﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍﺗﻨﻬﺎﭼﺎﺩﺭﯼِ ﮐﻞِ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﯽآن لحظه ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ، ﺭﻭ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﮐﻦ ﻭ ﺑﮕﻮ :
ﺧﺪﺍﯾﺎ ؟!ﻣﻤﻨﻮﻧﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﻢ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﯿﻦ ﻫﻤﻪ ﯼ ﺍﯾﻦ ﺁﺩﻣﺎﯼ ﺭﻧﮓ ﻭﺍﺭﻧﮓ ﯾﻪ ﺩﻭﻧﻪ ﺑﺎﺷﻢ.
رسید قصه به اینجا که زیر چرخ کبود
زنی، ملازم دستاس، خیره بر در بود
چرا که دست خداوند، رفته بود از فرش
انار تازه بچیند برای او در عرش
صدای پا که می آید... علی ست شاید... نه...
همیشه پشت در اما...کسی که باید... نه...
نسیمی از خم کوچه، بهار می آورد
علی برای حبیبش انار می آورد
خبر دهان به دهان شد انار را بردند
و سهم یک زن چشم انتظار را خوردند
ز باغ سبز تو هیزم به بار آوردند
انار را همه بردند و نار آوردند
قرار بود نرنجی ز خار هم... اما...
به چادرت ننشیند غبار هم... اما...
گاهی روزگار چنان بر سرتاسر وجودم غم مینشاندکه دوای دردش جز روضه ی مادرم نیست ...
دلم تنگه برای روضه های مادر ...بوی فاطمیه خیلی دلمو هوایی کرده ...
به یاد فاطمیه سال گذشته زیر آسمان چوبی مسجد آقا میزراحسین :
مــــــادر با دست خسته ات کردی دعایم ...
با اشک نیمه شب دادی نجاتم ...
ای مهربان ترین مادر زلطفت سینه زن ابوالفضل حسینم....
آه مادر میروی از خانه ی ما ...آه بابا میشود تنهای تنها
دل نوشت :
خدایا امسالم برام بنویس روضه ی فاطمیه مسجد آقا میرزاحسین راخیلی دلم تنگه ...
خدایا امسال فاطمیه خیلی کار دارم با مادر ...خیلی...
اگه دستم از روضه ها کوتاه باشه بیچاره ام خداجون خودت بهم رحم کن..
خون دل نوشت:
این روزا زندگی مون شده خون دل نمیدونم چرا همش یاد این جمله شهیدرجایی میافتم که گفت:
یک نان را 35 میلیون نفری میخوریم ولی زیر بار زور نمیرویم.
اما حالا ...