دلم گریه میخواهد...آن هم بلند بلند....
دلم بیخود بیجهت گرفته است...
دلم انگار بغض داره...دلم مثل شب علی اکبر آرامش نداره...دلم شور میزند...
دلم روضه میخواهد...از نوع یاد یارانی اش...
ارباب لیاقت خودم را فهمیدم...
اما...
هرکی نداند تو خوب میدانی داستان من...ستون های چوبی..آقامیرزاحسین شریف را...دلتنگ روضه ام..
غصه ام از مردمی است که دنبال آجیل شب یلدا هستن...
دنبال میوه..لباس نو...دنبال دنیا...
دل عمه جان امام زمان خون است اینا...برای تازه عروسان خود یلدایی میبرن...با طعم هدیه شیرینی..
وای بر جماعت شامی...همانهایی که پای سر نیزه ابا عبدالله هله هله کردن...
فرقی نمیبنم بین ایناها وآنها...شاید خودم هم با جماعت کوفی وشامی فرقی ندارم...الله علم...
دلم تنگه کربلاست...دلم برای نماز صبح حرم ارباب تنگ است...
برای صف های طولانی تفتیش...برای همان دورکعت نماز زیر قبه...
برای ضریح کوچک حبیب...برای زیارت پایین پای ارباب...برای پسری که پایین پای پدر هست...
...فقطعوه بسیوفهم اربا اربا...
پاورقی:حالم خوب نیست...معذرت بخاطر نوشته های جسته گریخته ام...دعام کنید