بوی محرم...
بوی غم می آید ...
نمی دانم چرا در کوچه پس کوچه های دلم ، احساس می کنم گمشده ای داشته ام که نزدیک می شود ...
آیا بوی پیراهن یوسف من است که در فضای قلبم پیچیده ؟!
آیا لیلی بار دیگر هوای شکستن دل مجنون را دارد ؟!
چرا هوا ، باز هوای عاشقی شده ؟!
چرا زبانم .... زبان .... دلم میخواهد بگویم .... بگویم ..... حسین
ارباب ؟!
آیا این تویی که می آیی ؟ این قافله ی توست که به نینوا می رود ؟!
آیا اصغر تو توانسته با صدای قافله ، آرام بخوابد ؟
رباب چه ذوقی می کند وقتی اصغرش می خنند ....
راستی حال عباس بن علی چگونه است ؟ عباسی که آرامش قلب خواهرت زینب است .....
هنوز هم با دیدن قد و بالای علی اکبرت یاد پیغمبر می افتی ؟
چه می گوییم .... مرا ببخشید . ... نمی دانم چرا اینها را گفتم . شاید دلم .... هوای حرم .... روضه و پرچم ... باز محرم ......
آری !!!! این بوی آشنا !!! بوی محرم ارباب است ....
دوباره پیراهن مشکی ....
دوباره هیئت و روضه .....
دوباره سینه زنی برای غربت دردانه زهرا .....
محرم سلام .... سینه زن سلام .... ارباب سلام .... یوسف فاطمه سلام .....