خدایا!چیزی نمونده به جمع شدن سفره...چقدر زود تموم شد...
ای خدا عید درراه هست من هنوزم آدم نشدم ای وای از من که نفهیدم شیطان را در غل زنجیر کردی بخاطر من بازهم ازت فراری بودم میدونم لیاقتش نداشتم ولی من آوردی سر سفره ات هروقتم خواستم ازت فرار کنم گوشم گرفتی نشوندی سر سفره...
خداجونم ازت ممنونم که من عاصی راگذاشتی باشم سرسفره ات دستم گرفتی صدام کردی گفتی:پاشوبیامیخوام ببخشمت.سه شب آوردیم توخونت تا ببخشیم...ولی من از شب بیست سوم به بعد دوباره شدم همون بنده ی عاصی همه قول قراراما یادم رفت.چیزی نمونده خداجون بیا یبار دیگه برام خدایی کن ببخشم.میترسم!تا چندساعت دیگر شیطان آزادمیشودنکند منا نبخشیده باشی باز دوباره بشم عبد شیطان.بگذار فردا برایم عید باشد.عیدبندگی خدای سبحانم...
رمضان92 هم گذشت بابرکت سفره های افطارش...باتمام گرما وعطش هایش...با تمام طعنه وکنایه هایش...با روزه خواری هایش...با مراسم تحلیفش...
رمضان امسال برایم کربلایی بود لحظه لحظه اش به یاد اصغر رقیه عباس گذشت...با هرنفس عطشانم یک ذکریاحسین برلب جاری بود... خداجون حالا که نام ارباب به میان آمدمرا ببخش قسمت میدم به شهید تشنه لب کربلا...
عید فطر برهمه ی کسانی که یک ماه بندگی خالصانه ی خدا راکردندتبریک وتهنیت باد