روبروی کمدم ایستاده ام ...وقتی همه ی لباس هایم را پوشیدم ...
نگاه میکنم به چادر مشکیم ...چقدر دلبری میکند برایم هدیه مادر است دیگر...
چقدر قشنگ است این رنگ تیره اش ...چقدر دوستش دارم ...
پوشیده ترین لباس ها هم که پوشیده باشم یک تار مویمم که بیرون نباشد
تا خودش را روی سرم نیدازم آروم نمیشم ...
کاش این دخترکان مانتویی بد حجاب قدری از این آرامشی را فقط برای ثانیه ای حس میکردن...
کاش میفهمیدن خنکای زیرچادر در این گرمای تابستون چقدر لذت بخش هست ...
کاش میفهمیدن نگاه نکردن چشم های ناپاک چقدر لذت بخش است...
کاش میفهمیدن چه قدر دوست داشتنی تر میشوند در قاب مشکی چادر ...
کاش همه ی زیبایی شان را برای یک نفر میزاشتن ...!!
این روزها به لطف مد لباس های جدید خیابون رفته مون شده خون دل خوردن ...
به خداوندی خدا قسم آی خانم مانتویی بد حجاب ..
شک ندارم شک ندارم تو با این مانتو کوتاه وتنگ شالی که نصف نیمه روی سرت هست
ده برابر من با چادر مشکی روسری گیره زده گرمت میشود ...بیا با چادرمشکی آشتی کن ...
بگذار خدا تو را به فرشته هاش نشون بده ...بگه این بنده ی من ...
تو باید بایدچادرمشکیت یه جامعه را بیمه کنی...حرف زیاد...ولی وقت نیست ...
ولی کاش یکی به دادمون میرسید دیگه چیزی نزاشتن برای حفظ آبرو...آی مسئولین....
خدایــــــا تا نفس ازسینه ام بیرون میاد نزار شرمنده مادر بشم هرچیو میخوای ازم بگیر ولی چادرم نگیر....!!الهی آمین...
دل نوشت:
زیر خط فقر منم وقتی این همه ندارمت خدا...